آسمانی تاریک ، انتظار شبانه برای دیدن چهره ماه تو ....
پایان انتظار دیدن چهره ماهت ، نفسی تازه از یک دیدار عاشقانه در میان ستارگان همراه
با چند قطره اشک شوق در چشمهایم !
در تب و تاب گفتن کلامی که به تو بگویم دوستت دارم ! اما نمیتوانم!
تو را میپرستم بعد از او که تو را برایم آفرید !
امشب رازی در دلم نهفته است که تا به حال قلبم آن را به تو نگفته است !
میخواهم امشب به تو بگویم ...... بگویم که ...دیگر تنها نیستم !
از لحظه ای که تو آمدی بی قرار یک لحظه تنهایی برای باور این عشق رویایی هستم!
تنها نیستم ، یا با تو ام یا به یاد تو .....
میخواهم امشب به تو بگویم .... بگویم که... خیلی خوشبختم از اینکه تو را دارم !
تو را دارم و روزی صدها بار او که تو را به من داد شکر میکنم !
تو برایم یک هدیه باارزشی ، هدیه ای از طرف خدا ، برای این قلب تنها ، تا آخر دنیا !
میخواهم امشب به تو بگویم ... بگویم که بدون هرگز ...
هرگز نمیتوانم ، بمانم در این دنیا ، نفس بکشم ، زندگی کنم برای فردا ... یک فردای پوچ
که بی تو نه لحظه قشنگی در آن است و نه پایان شیرینی دارد !
امشب میخواهم به تو بگویم ... بگویم تو را میخواهم برای همیشه ، تا آخرین نفس ،
آخرین نفسی که به عشق تو با همان نفس آخر از این دنیا بروم !
میخواهم امشب به تو بگویم ، بگویم که .... تو .... را ....خیلی دوست دارم ...